loading...
تفریحانه
تفریحانه در فیسبوک
امین بازدید : 229 چهارشنبه 22 آذر 1391 نظرات (0)

 

وقتی هفت سالم بود اولین بار با عمو و پدرم  خدمت درویش رضا رفتیم .درویش چهره مهربان و نورانی داشت و  وقتی وارد شدیم با من مثل یک مرد بزرگ سلام و احوالپرسی کرد

این برای من خیلی خاص بود چون بزرگترها با بچه های هم سن وسال من یا  سلام و احوالپرسی نمیکردن یا لحن بچه گانه به خودشون میگرفتن و این شکل احترام  گذاشتن  خیلی برام جالب بود 

بعد از سلام و احوال پرسی آقا رضا ما را به داخل دعوت کرد. یک جایی پر از کتاب و تابلو هایی از اشعارخود درویش رضا.

امین بازدید : 236 سه شنبه 21 آذر 1391 نظرات (0)

روایت شده است در حدود ٧٠٠ سال پیش، در اصفهان مسجدی بزرگ میساختند. اما چند روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام میدادند.

پیرزنی از آنجا رد میشد
وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه! کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت: چوب بیاورید! کارگر بیاورید! چو

ب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید. فششششششااااررر...!!!
....
و مدام از پیرزن میپرسید: مادر، درست شد؟!!

مدتی طول کشید تا پیرزن گفت: بله! درست شد!!! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت...

کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را از معمار با تجربه پرسیدند؟!

معمار گفت: اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت میکرد و شایعه پا میگرفت، این مناره تا ابد کج میماند و دیگر نمیتوانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم... این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم !
تبلیغات
درباره ما
Profile Pic
مدیریت: امین هزارجریبی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظر شما در مورد این سایت چیه ؟
    آیا میدانید ...
    عشق سنج
    آمار سایت
  • کل مطالب : 92
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 37
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 10
  • بازدید امروز : 29
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 30
  • بازدید ماه : 33
  • بازدید سال : 42
  • بازدید کلی : 124,185